موتکناپ

سایه - روشنِ زندگی

موتکناپ

سایه - روشنِ زندگی

زندگی سرشار از سایه - روشن های گوناگون و متنوع است که حاوی بیم و امید- بودن و نبودن- فراز و فرود- بالا و پائین-داشتن و نداشتن- دانستن و ندانستن- توانستن و نتوانستن می باشد.
دل را باید به خدا سپرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شهریور هم رفتارش عاشقانه است!

فقط ادعا می کند گرم است،

ولی ... دیدی چند شب پیش چه کرد؟

گرد و خاک کرد!

بعد هم بُغض کرد ...

و بُغضش ترکید ...!

گوشَت را بیاور جلو ...

بین خودمان باشد ...

گمان کنم عاشق پاییز شده است!

دلش گیرِ پاییز است ...!

دلم نمی آید به او بگویم وقتی به پاییز  می رسی که تمام شده ای!

یعنی انگار قسمت عاشقی همین است ...

کاش می شد تمام نشد و رسید ...

کاش می شد ...!

 

  • فردین
  • ۱
  • ۰

شب عاشقان بی دل،چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب،در صبح باز باشد

 

عجب است اگر توانم، که سفر کنم ز دستت

به کجا رودکبوتر،که اسیر باز باشد

 

ز محبتت نخواهم،که نظرکنم به رویت

که محبِّ صادق آن است که پاکباز باشد

 

به کرشمه عنایت،نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان،زسرنیاز باشد

 

سخنی که نیست طاقت،که زخویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم،که محل راز باشد

 

چه نماز باشدآن راکه تو در خیال باشی

توصنم نمی گذاری که مرا نماز باشد

 

ع.محمدی

  • فردین
  • ۰
  • ۰

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

 

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

 

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو

من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

 

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال

عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

 

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب

به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

 

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید

جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

 

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید

وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

 

گفتی: « از لب بدهم کام عراقی روزی »

وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی ..

 

  • فردین
  • ۲
  • ۰

دل تنگم...

من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم

از عدم تا به وجود آمده ام دل تنگم

راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود

از درآمیختن شادی و غم دل تنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!

من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم

گرچه بخشیده گناه پدرم آدم را!

به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی گردم

دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را

گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!

 

«اشعار فاضل نظری»

  • فردین
  • ۱
  • ۰

عشق یعنی...

می توان عاشق بود

به همین آسانی ...

من خودم

چند سالی ست که عاشق هستم

عاشق برگ درخت

عاشق بوی طربناک چمن

عاشق رقص شقایق در باد

عاشق گندم شاد!

آری

می توان عاشق بود

مردم شهر ولی می گویند

عشق یعنی رخ زیبای نگار!

عشق یعنی خلوتی با یک یار!

یا به قول خواجه،

عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!

من نمی دانم چیست

اینکه این مردم گویند

ﯾﺎ به قول ﺧﻮﺍﺟﻪ،

من نه یاری، نه نگاری، نه کناری دارم

عشق را اما من،

با تمام دل خود می فهمم!

عشق یعنی رنگ زیبای انار ...

 

«فروغ فرخزاد»

  • فردین
  • ۱
  • ۰


این برگ های زرد

به خاطر پاییز نیست که از شاخه می افتند

قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن ها پیشی می گیرند از یکدیگر

برای فرش کردنِ مسیرت ...

گنجشک ها از روی عادت نمی خوانند،

سرودی دسته جمعی را تمرین می کنند

برای خوش آمد گفتن به تو ...

 

  • فردین
  • ۱
  • ۰

 

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست

وان کس که مرا گفت نکو ،خود نیکوست

حالِ متکلم از کلامش پیداست

از کوزه همان برون تراود که در اوست

 

 

  • فردین