شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی این همه باران شوق میبارم
از آستانه خدمت نمیتوانم رفت
اگر به منزل قربت نمیدهی بارم
به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم
چه روزها به شب آوردهام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
چه کردهام که به هجران تو سزاوارم
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم
- ۹۸/۱۰/۳۰
سلام ایام به کام
آرزوی حالی خوش در این روزهای زیبای بهار برای شما دارم
بی نهایت از نظر فنی و غنی شما خوشحال شدم
از لطف بی نظیرتون ممنونم که داستان رو با این دقت خوندین و نظر دادین
بله حق با شماست ،من در بازنویسی اثر حتما نکاتی رو که بیان کردین اصلاح خواهم کرد
و البته سعی می کنم که علائم نگارشی رو در جای مناسب قرار بدم
باز هم ممنونم که باعث شدید من از یه دید دیگه به داستان نگاه کنم و نکاتی که بیان کردین واقعا در پیشبرد داستان نقش بسزایی داره نباید در هاله ابهام باشه
مثلا من باید مشخص می کردم استاد موسیقی چرا فقط دختر پونزده ساله رو برای تمرین انتخاب می کنه یا این که چرا با مادرش راحت نیست
و صادقانه بگم نظرتون خیلی خیلی دل گرمم کرد برای نوشتن دوباره